مطالبی در مورد قرآن
 
علمی

علمی سرگرمی

 
 

مطالبی در مورد قرآن
ارسال شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, - 16:54

 

خدایا ،گفتم خسته ام گفتی :لاتَقنَطوا مِن رَّحمَةِ اللهِ... {از رحمت خدا ناامید نشوید.} زمر 53

گفتم کسی نمی دونه توقلبم چی میگذره،گفتی:اِن...بین المَرء وَقبلة...{خدا حائل است میان قلبها.} انفال26

گفتم کسی را ندارم،گفتی:نحن أقربُ الیه من حبل الورید {ما از رگ گردن به شما نزدیک تریم.} ق16

گفتم ولی انگاراصلاٌ منو فراموش کرده ای،گفتی:فاذکرنی اذکرکم...{منو یاد کنید تا به یاد شما باشم.}بقره/ 

اجازه

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت: ببخشید آقا! من می‌تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد.

مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... خجالت نمی‌کشی؟

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش‌های مرد عصبی شود و واکنشی نشان دهد، همان طور مودبانه و متین ادامه داد.

خیلی عذر می‌خوام، فکر نمی‌کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه می‌کنن و لذت می‌برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم.

مرد خشکش زد... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد...

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نويسنده nastaranesorkh